روزهـــ...ـا

...الهــــی.. گـاهـــی نگـاهــی

روزهـــ...ـا

...الهــــی.. گـاهـــی نگـاهــی

روزهـــ...ـا

همین یک لحظه را دریاب
که فردا قصه‌اش فرداست...

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

خلوت

۲۷
تیر

در زندگی هر کس یک نقطه‌ی بدون بازگشت وجود دارد، و در موارد خیلی کمی نقطه‌ای است که دیگر نمی‌توانی جلو‌تر بروی.

وقتی به آن نقطه رسیدیم تنها کاری که می‌توانیم بکنیم در آرامش پذیرفتن واقعیت است!

هاروکی موراکامی       

رسیدن

خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی‌توانم تغییر دهم..
و شهامتی تا تغییر دهم آنچه را که می‌توانم.. و بینشی که تفاوت این دو را بدانم...

                                                                                  علی شریعتی


تو ساحل آرومی، من موج پریشونم..                    

             راز دل دریارو، میدونی و میدونم...

                                               فرمان فتحعلیان

  • روزمرگی

رویا

۱۴
تیر
همه در خاطرم از شاهد رویائی خویش              بگذرد خاطــره با دلکشی رویائی...
شهریار
  • روزمرگی

خسته ام از این کویر .. این کویر کور و پیر

              این هبوط بی دلیل .. این سقوط ناگزیر

                                       آسمان بی هدف .. بادهای بی طرف

                                                                              ابرهای سر به راه .. بیدهای سر به زیر

ای نظاره ی شگفت .. ای نگاه ناگهان

ای هماره در نظر .. ای هنوز بی نظیر

آیه آیه ات صریح .. سوره سوره ات فصیح

مثل خطی از هبوط .. مثل سطری از کویر

                       مثل شعر ناگهان .. مثل گریه بی امان

                        مثل لحظه های وحی .. اجتناب ناپذیر

                          ای مسافر غریب .. در دیار خویشتن

                            با تو آشنا شدم .. با تو در همین مسیر

           از کویر سوت و کور .. تا مرا صدا زدی

                           دیدمت ولی چه دور .. دیدمت ولی چه دیر ...

                              این تویی در آن طرف .. پشت میله ها رها

                                        این منم در این طرف .. پشت میله ها اسیر

دست خسته ی مرا .. مثل کودکی بگیر 

با خودت مرا ببر .. خسته ام از این کویر

قیصر امین پور

Kavir

پ ن:

چراغای رنگی.. آدمای سنگی.. سرفه و دلتنگی ؛ تو کافه خالی.. یه استکان چایی.. کنار تنهایی...- محسن چاوشی

 

ب ن :

 

ب ن 2:

فایل صوتی این پست(خدا کیه؟) از وب جناب لانتوری.. قشنگ بود...

 

ب ن 3:

چند روز پیش رفتم کتابخونه.. به کتابدار میگم کتابای کوئلو پائلیو رو کدوم قفسه پیدا کنم؟

میگه.. گفتن باید جمع کنید.. ما هم جمع کردیم!

میگم چرا؟ میگه نمیدونم.. گفتن دیگه!

جالب اینکه یکی دوماه پیش رفته بودم.. همکارش گفت داریم.. اما اون روز کتاب دیگه ای گرفتم.. تو این دوماه چ اتفاقی افتاده .. خدا داند!

با بی میلی شروع کردم ب گشتن.. فقط به حجم کتابا نگاه میکردم.. دنبال کتاب 100-150صفحه ای بودم!! ک چشمم خورد ب کتابای نادر ابراهیمی..
خلاصه... "افسانه‌ی باران" نادر ابراهیمی کتاب  خوبیه.. هر چند قدیمیه..
"مسخ" کافکا هم چقدر حس بدی داشت! :|
 
ب ن 4 :
 ولادت حضرت فاطمـه‌س و روز مـادر و زن مبارک .. :)

 

+ مادر

 

تاریخ قبلی پست : 8فروردین95 .. ساعت 11:17

  • روزمرگی

1984

۲۵
مهر

1984.. اسم کتابی از جرج اوروِل

اورول در این کتاب همانطور که اریک فروم(که مقدمه ای بر این کتاب نوشته) گفته، خواسته درماندگی عمیقی رو که بر انسان عصر حاضر حاکم شده رو بیان کنه.

به گفته فروم این کتاب به همراه کتاب «ما» اثر زامیاتین روسی، و کتاب «دنیای جدید بی باک Brave New World » اثر هاکسلی، سه کتابی هستند که میشه اونا رو «اتوپیاهای منفی»  قرن بیستم نامید!

 

سه شعار در این کتاب وجود داره..: 1. جنگ صلح است . 2. آزادی بردگی است ، 3. نادانی توانایی است.

War=Peace

اورول با تکیه بر این سه شعار خواسته وضعیت جامعه ای که خصوصیات انسانیش رو به فراموشی سپرده و رو به ماشینی شدن داره، رو بیان کنه. کلماتی مانند وزارت عشق ، پلیس افکار و ... هم در همین راستا توسط نویسنده ابداع شده اند.

این کتاب سه بخش داره.. وینستون شخصیت اصلی کتابه که در بخش نخست، ناهمخوانی بین واقعیت و وضعیت حاکم را احساس میکنه و در پی یافتن کسی است که اون فرد هم همین حس رو داشته باشه تا احساس نکنه که تنها اونه که اینطور فکر میکنه و دیوانه ست!

در بخش دوم آشنایی او با جولیا و در ادامه اُبراین(که البته از پلیس افکار بوده و بعدا مشخص میشه) به او اطمینان میده که تو این فکرها تنها نیست.

اما در بخش سوم و انتهایی پلیس افکار با بردن وینستون به وزارت عشق و شکنجه دادنش اونو خالی از هرگونه فکرهای متناقض با اهداف حکومت و حزب میکنه و او هم در نهایت، تبدیل به یک فرد ماشینی که اهداف حزب رو دنبال و پیروی میکنه، تبدیل میشه!

  • روزمرگی

کلا ارتباط بین اتفاقا رو دوست دارم.. اینکه هر چیزی رو به بقیه چیزها ربط بدم.. بی ربط و باربط! مثل همین کتاب خوندن..

 

یه مدت پیش ..تو اینجا.. مطلبی در مورد اظهار عشق والدین به همدیگه خوندم..

این بخش از کتاب «یک عاشقانه آرام» بی ربط با اون نبود..

_ تا بچه ها بزرگ نشده اند از اینطور شوخی های معطر به عطر نرگس کازرون ممکن است. بچه ها وقتی بزرگ شوند ما را به خاطر یک نگاه عاشقانه هم سرزنش خواهند کرد.

_ بچه ها وقتی بزرگ می شوند دیگر بچه نیستند؛ و من هم از بزرگ ها به خاطر آنکه عاشقانه نگاه کردن را می دانم خجل نخواهم بود.. به من چه ربطی دارد آنها کارشان را نمی دانند؟

در کمال کهنسالی، حتی یک روز قبل از پایان داستان هم می شود با یک دست نرگس شاداب، یک شاخه نرگس... در انتظار محبوب ایستاد.

راست میگه .. شاید عدم ابراز محبت والدین به خاطر خجالت یا ترس از فرزنداشونه. ترسی بی‌منطق که البته به خاطر پوشاندن بعضی حقایق از فرزنداشون.. الان گریبانشون رو گرفته.

هم اون پوشاندن حقایق اشتباه بوده.. هم این ترس بی منطق!

یه مدت پیش برنامه ای تو شبکه سلامت تلویزیون در مورد سالمندان صحبت میکرد.. کارشناس برنامه میگفت خیلی از سالمندان(مخصوصا خانم ها) به خاطر ترس از مسخره شدن تن به ازدواج تو این سن نمیدن.. چون حتی سریال های ما هم به این موضوع همیشه با خنده و کنایه نگاه میکنن!

راست میگفت.. مرور کوتاهی که کردم، تقریبا همه سریال هامون این نگاه طنز رو دارن.. حتی دریغ از یه برنامه!

 

این پست زیبا رو هم یکی دیگه از دوستان نوشته بود..

که با این بخش کتاب بی ربط نبود..

_ عسل بگو! چونکه ما جز «گفتن» هیچ چیز نیستیم. عشق نوعی گفتن است و عالی ترین نوع گفتن است.. جنگ هم گفتن است. ایمان هم گفتن است. نگاه کردن یک واژۀ نرم است. خدا کلمه بود، برای انسان. خدا چه چیز به جز کلمه می‌تواند باشد؟ احساس؟ عظمت؟ مطلق؟ کمال؟ مگر اینها جز کلمات خوب چیزی هستند؟

عسل، بگو! دوست داشتن را بگو. ایمان را بگو. کمی خلوص کافیست تا جهان به یک واژه مخملی تبدیل شود.

 

باز هم دوستی دیگر ..اینجا.. سوالی پرسیده بود. البته سوالی که جوابش پیدا بود!

و بازم این بخش از کتاب..

من و تو عسل، زمانی به کشف عشق رسیده ایم که کودکان بی خیال بازیگوش هم سرودهای عاشقانه یاد گرفته‌اند که عاشقانه زمزمه کنند! با چشمانی مملو از صداقت صوری عشق. آنها حتی «غم عشق» را هم عینا تقلید می‌کنند. عزیز من! غم عشق را.. باور میکنی؟!

عسل نامه های پرشور نوشتن، از متداول ترین بازی های مبتذل عصر شده است؛ چرا که عشق را نمی توان محک زد و هیچ معیاری در کار نیست!

تو زمونه‌ای با این مشخصات معلومه ک میشه واسه عشق حد و اندازه متصور بـود.. و حتی زمان!

Flower 

این چند خط از کتاب رو به این بهونه نوشتم ک شما هم این کتابو اگه نخوندین .. بخونید.:)

 

ب ن :

علی، علی، علی، علی‌ع جویم... - نعمت الهی

 

+ عنوان .. اسم کتابی از نادر ابراهیمی

  • روزمرگی