یک عاشقـ ـانه آرام
کلا ارتباط بین اتفاقا رو دوست دارم.. اینکه هر چیزی رو به بقیه چیزها ربط بدم.. بی ربط و باربط! مثل همین کتاب خوندن..
یه مدت پیش ..تو اینجا.. مطلبی در مورد اظهار عشق والدین به همدیگه خوندم..
این بخش از کتاب «یک عاشقانه آرام» بی ربط با اون نبود..
_ تا بچه ها بزرگ نشده اند از اینطور شوخی های معطر به عطر نرگس کازرون ممکن است. بچه ها وقتی بزرگ شوند ما را به خاطر یک نگاه عاشقانه هم سرزنش خواهند کرد.
_ بچه ها وقتی بزرگ می شوند دیگر بچه نیستند؛ و من هم از بزرگ ها به خاطر آنکه عاشقانه نگاه کردن را می دانم خجل نخواهم بود.. به من چه ربطی دارد آنها کارشان را نمی دانند؟
در کمال کهنسالی، حتی یک روز قبل از پایان داستان هم می شود با یک دست نرگس شاداب، یک شاخه نرگس... در انتظار محبوب ایستاد.
راست میگه .. شاید عدم ابراز محبت والدین به خاطر خجالت یا ترس از فرزنداشونه. ترسی بیمنطق که البته به خاطر پوشاندن بعضی حقایق از فرزنداشون.. الان گریبانشون رو گرفته.
هم اون پوشاندن حقایق اشتباه بوده.. هم این ترس بی منطق!
یه مدت پیش برنامه ای تو شبکه سلامت تلویزیون در مورد سالمندان صحبت میکرد.. کارشناس برنامه میگفت خیلی از سالمندان(مخصوصا خانم ها) به خاطر ترس از مسخره شدن تن به ازدواج تو این سن نمیدن.. چون حتی سریال های ما هم به این موضوع همیشه با خنده و کنایه نگاه میکنن!
راست میگفت.. مرور کوتاهی که کردم، تقریبا همه سریال هامون این نگاه طنز رو دارن.. حتی دریغ از یه برنامه!
این پست زیبا رو هم یکی دیگه از دوستان نوشته بود..
که با این بخش کتاب بی ربط نبود..
_ عسل بگو! چونکه ما جز «گفتن» هیچ چیز نیستیم. عشق نوعی گفتن است و عالی ترین نوع گفتن است.. جنگ هم گفتن است. ایمان هم گفتن است. نگاه کردن یک واژۀ نرم است. خدا کلمه بود، برای انسان. خدا چه چیز به جز کلمه میتواند باشد؟ احساس؟ عظمت؟ مطلق؟ کمال؟ مگر اینها جز کلمات خوب چیزی هستند؟
عسل، بگو! دوست داشتن را بگو. ایمان را بگو. کمی خلوص کافیست تا جهان به یک واژه مخملی تبدیل شود.
باز هم دوستی دیگر ..اینجا.. سوالی پرسیده بود. البته سوالی که جوابش پیدا بود!
و بازم این بخش از کتاب..
من و تو عسل، زمانی به کشف عشق رسیده ایم که کودکان بی خیال بازیگوش هم سرودهای عاشقانه یاد گرفتهاند که عاشقانه زمزمه کنند! با چشمانی مملو از صداقت صوری عشق. آنها حتی «غم عشق» را هم عینا تقلید میکنند. عزیز من! غم عشق را.. باور میکنی؟!
عسل نامه های پرشور نوشتن، از متداول ترین بازی های مبتذل عصر شده است؛ چرا که عشق را نمی توان محک زد و هیچ معیاری در کار نیست!
تو زمونهای با این مشخصات معلومه ک میشه واسه عشق حد و اندازه متصور بـود.. و حتی زمان!
این چند خط از کتاب رو به این بهونه نوشتم ک شما هم این کتابو اگه نخوندین .. بخونید.:)
ب ن :
علی، علی، علی، علیع جویم... - نعمت الهی
+ عنوان .. اسم کتابی از نادر ابراهیمی
________
تصویر زیر هایکوی اینجانب بود تو بازی هایکو نوشته ها.. در اینجا ! :)
خب .. به نظرتون این تصویر یعنی چی ؟! :)
نظر خودم..
استاتیک (یا ایستایی و سکون) – انتقال گرما (گرمای محبت یا عشق یا ...) – دینامیک (یا پویایی و جنبش)
جالب اینکه میشه این سه تا عبارت رو از آخر به اول هم گفت..
دینامیک – انتقال گرما – استاتیک
ما تو مکانیک (مخصوصا تو درس انتقال گرما) یاد گرفتیم که مفهومی به اسم «سرما» وجود نداره و سرما همون انتقال گرما به بیرون جسم یا محیط هستش.. ب عبارتی انتقال گرمای منفی!
تو هایکوی بالا.. «انتقال» کلمۀ تعیین کنندهست!
اگر انتقال گرما رو به معنای منفی(در جهت سرد شدن) در نظر بگیریم.. باید نوشت :
دینامیک – انتقال گرما – استاتیک
اینجوری همه چیز از حرکت می ایسته.. حتی محبت و عشق!
اما اگه به معنای مثبت در نظرش بگیریم.. باید نوشت :
استاتیک – انتقال گرما – دینامیک!
پله ای بودن چینش کتابا هم به همین خاطر بود.. میتونیم پله پله پایین بریم و یخ کنیم!
یا اینکه پله پله بالا بیاییم و به جوشش برسیم! :)
پ ن :
بین خودمون بمونه .. کتاب نداشتم هایکو بسازم.. الکی ماجرا رو فلسفیش کردم! :))