بید مجنون
- ۱۲ نظر
- ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۵۹
- ۱۷۱۳ نمایش
بعضی از حرفها هست که وقتی آدم میشنوه .. تو اون لحظه نمیفهمه که چقدر عمیقـه ..
اما سـالها بعد همون حرفو با گوشت و پوست و استخونش درکش میکنه ..
وقتی که شـاید دیر شده فهمیدنش !
ب ن :
گمت کردم ولی غافل از اینکه ... – پویا بیاتی
ب ن 2 :
حس ماهی درون تنگ . . .
بچه تر که بودیم با نزدیک شدن روزایی مثل 22 بهمن کلی ذوق میکردیم :)
نمیدونم دلیلش شور و نشاط کودکی بود.. یا اینکه هنوز با یه چیزایی نا آشنا بودیم...
اما دلیلش هر چی که هست.. اون وقتا این روزا خیلی قشنگ تر بود.. :-)
ب ن:
چی مونده امروز یادمون از اون همه درس و کتاب... – زنده یاد جهان
کافیه به جای قضاوت کردن کسی.. کنارش بشینی و مسائل رو از دید اون شخص ببینی..
اونوقت خواهی دید که قضاوت و رأی صادر کردن درباره افراد.. بدون در نظر گرفتن بعضی مؤلفه ها
اصلا کار درستی نیست ...
ب ن :
پافشاری بعضی آدما روی عقایدشون .. واسشون از همه چیز مهمتره ! :|
روی تردید دلم خط بکش خط سیاه .. - شادمهر
ب ن :
آه عمیق اون شب.... پافشاری بعضی آدما روی اعتقاداتشون .. واسشون از همه چیز مهم تره.. حتی عشق !
برخیــز که غیر تو مـرا دادرسـی نیست گویی همــه خوابند کسی را به کسی نیست
آزادی و پـرواز از آن خاک به این خاک جـز رنـج سفــر از قفسـی تا قفسـی نیست
این قـافله از قـافلـه سـالار خـراب است اینجـا خبـر از پیـش رو و بـاز پسـی نیست
تـا آینـه رفتم که بگیـرم خبـر از خویش دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما آنسـان شـدهام گـم که به من دسترسـی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است حیثیـت ایـن بـاغ منم خـار و خسـی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است وقتی همهی بودن ما جـز هوسی نیست
برخیز برخیز .. برخیز برخیز ...
«برخیز» - هوشنگ ابتهاج
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است.. وقتی همهی بودن ما جز هوسی نیست ... - سینا سرلک
ب ن :
لرز پسر آدامس فروش. سرما یا ....؟!
غار غار کلاغای پارک ملت .. دم غروبی :-)
درست به این روزها نگاه کن و به خاطرشون بسپار..
این روزها همون روزهاییه که بعدها حسرت از دست دادنش رو خواهی خورد.
ب ن :
حبیب کوچولو (پسر پیراشکی فروش) امروز(6 بهمن94) اومد و احتمالا آخرین پیراشکیشو بهم فروخت :) :| :)
چون میگفت که قراره امروز برن کشورشون ! حبیب اهل افغانستان بود .. البته به چهرش میخورد که ایرانی باشه تا جای دیگه !
امروز اومد و شروع کرد به صحبت در مورد رفتن و این حرفا.. انگاری داشت باهام درد دل میکرد.. گفت من به دروغ میگم که ایرانی ام تا پیراشکیهامو بخرن، اگه راستشو بگم نمیخرن..!
میگفت دیشب از ذوق برگشتن به کشورم تا ساعت 2 نخوابیدم :) پرسیدم مگه اینجا بده ؟؟ گفت نه اینجا هم خوبه ، اما اونجا رو دوست دارم .. کاپشنم خریده بود..
گویا میدونست که مسیر سردی پیش روشه......
+ به جرأت میتونم بگم که.. این پسر از خیلی از مردای این زمونه مرد تره....
بیرون که میــروم...
بیشتر از هـر چیــــز
چشمهـای مـــردان توجهــم را به خود جلب می کند !
چشمهـایی که در پی صید لحظاتـی نــــابند ! هـر چند که این لحظات، آنی بیش طول نکشند ..
و من در این فکر فـــرو میروم که.. سببِ این هـرزگـــی چشمــــان چیست ؟
راستـی! سبب ایــن هــرزگـــــی چیست ؟؟
پ ن : 3 بهمن 1393
ب ن :