شبهای روشن
شب های روشن .. فیلمی برگرفته از کتابی به همین نام از "فئودور داستایوفسکی" فقید
این فیلم روایت داستان دختریه که یک سال بعد از آخرین دیدار با عاشقش، به همونجایی که برای آخرین بار همدیگرو دیده بودن، میاد. چون تو آخرین دیدارشون با هم قرار میذارن که دقیقا یک سال بعد، همدیگرو همونجایی که از هم جدا شدن ملاقات کنن.. و اگه شب اول موفق نشدن، انتظار دیدار برای چهار شب ادامه داشته باشه.
همون شب اول دختر بر حسب یه اتفاق با استاد دانشگاهی آشنا میشه و این آشنایی تا شب چهارم که دختره عاشقش رو میبینه، ادامه پیدا میکنه..
فیلم با قصیدهای از "فرخی سیستانی" توسط استاد شروع میشه و با همون شعر تموم میشه.. البته با دو بیان متفاوت!
دل من همی داد گفتی گوایی که باشد مرا روزی از تو جدایی ...
در طول این فیلم به تاثیر عشق بر زندگی انسان پرداخته شده و نویسنده سعی میکنه که تفاوت و تقابل انسان عاشق و انسان فارق رو به نمایش بذاره.
کارگردان فیلم شبهای روشن نمیخواسته یه شاهکار بسازه، چون مطمئنا میدونسته که عموم مردم نسبت به فیلمش گارد میگیرن.. به این صورت که فیلم، سراسر ادا و اصول!:) و شعر و قدم زنیهای دونفرهست و دیگر هیچ! که البته تا حدود زیادی هم حرفشون درسته!!
اما به نظرم اگه بهترین نمونه نباشه، یکی از بهترین فیلمهای سینمای ایران در ژانر خودش هستش.
دیالوگ هایی از فیلم که به نظرم جالب بود ..
استاد : استاد درس ادبیات با بازی مهدی احمدی
دختر : دختری به اسم رؤیا که منتظر عاشقشه با بازی هانیه توسلی
استاد : همش حرف حرف حرف.. مسابقه حافظ و مولوی با گوته و شکسپیر.. حرفای خوب.. حرفای قشنگ به درد نخور!
یکی از دانشجوها : تو این شعر[شعر فرخی سیستانی] یه سوز و احساسی هست که اصلا تو صدای شما نبود
استاد : همین که تو شعر هست کافی نیست ؟!
دانشجو : ولی خوب خوندنش هم خیلی تأثیر داره.
استاد: تا شنوندش کی باشه !
استاد : من از مردم همین شهرم، همۀ آدمای این شهرم دوست دارم، چون تقریبا هیچکدومشونو نمیشناسم!
استاد : از آدمای بزرگ مجسمه ساختیم و دورش نرده کشیدیم. اگه کسی حرف این مجسمه ها رو باور کنه، باید بین خودش و مردم نرده بکشه. من این حرفا رو باور کردم. اصلا باور کردنی هست ؟ توانا بُود هر که دانا بُود.. واقعا ؟!
استاد : من با اینا غریبه ام. با مجسمۀ آدما.. با آدمای مجسمه
استاد : اینجا نمیشه به کسی نزدیک شد.. آدما از دور دوست داشتنی ترند...
استاد : شاید خیالاتی ام و میترسم که با پیدا کردن دوست مجبور بشم از خیالبافی دست بردارم. اما اگه دو نفر به خاطر دوستی مجبور باشن تا آخر عمر به هم دروغ بگن ، بهتره تنهایی بشینن و به چیزهایی فکر کنن که دوست دارن!
استاد : اینجا ساختمونا بیشتر از آدما حرف می زنن.. یا لااقل من حرفاشونو راحت تر می فهمم
استاد : یکی از معدود چیزایی که حس خیالبافی منو ارضا میکنه کتابه! و جایی که کتاب باشه آدمی هم هست که چند دقیقه ای تحملش کنم و تحملم کنه.
استاد: روشنی زیادم چیز جالبی نیست.. آدمی همه چیزو میبینه و همه اونو میبینن. توی تاریکی آدم میتونه خیال کنه که چیزی، جایی، کسی منتظرشه؛ اما توی روشنایی اصلا خبری نیست. معلومه که خبری نیست!
[سکانس ایست بازرسی شبانه] بسیجی : ببخشین شما چی درس میدین؟
استاد : ادبیات.
بسیجی : آقا من یه سوال دارم.. حوصله دارین جواب بدین ؟
استاد : بفرمائین..
بسیجی : به نظر شما منظور این شاعرا چی بوده که این همه شراب و جام و می و اینا ریختن تو شعراشون ؟ حالا نمیشد یه مثال دیگه ای بزنن که مردم به اشتباه نیفتن؟؟
استاد (درحالیکه بسیجیه داره تفتیش بدنیش میکنه) : والا به نظرم دلیلش اینه که شبا مینشستن یه گوشه و شعر میگفتن. اگه شبا عوض فکر کردن، راه میفتادن تو کوچه ها و قدم میزدن، هوس این کلمات از سرشون میفتاد!!!
استاد : فکر میکنین (اونی که منتظرشید) بیاد ؟
دختر : گفته قرارمون بین 10 تا 11.. میدونین چرا ؟
استاد : نه..
دختر : میگفت دو تا آدم کنار هم مثل 11 میمونن.
استاد : یه آدم هم مثل 11 میمونه، به شرطی که فقط به پاهاش نگاه کنی.
دختر : این قاب چرا خالیه ؟
استاد : هنوز عکس مناسبش پیدا نشده !
دختر : پیدا میشه !
استاد : من از بچگی دو تا رفیق بیشتر نداشتم. اگه میخواستم بشنوم کتاب میخوندم؛ اگرم میخواستم حرف بزنم، مادرم بود.
دختر : دیگه نیست ؟
استاد : چرا بعضی وقتا میاد.. ولی دیگه حرفای منو نمیشنوه.. حرفیم نمیزنه که من بشنوم.
دختر : شما آدم موفقی هستین.. چیزای زیادی میدونین.
استاد : دونستن خوشبختی نمیاره.
دختر : راحتی که میاره! آدمی که میدونه خیالش راحته.
استاد : شاید همین دونستن عذابش بده.
دختر : مهم نیست.اگه دنیاش عوض بشه، به عذابش می ارزه
دختر : حرفای خوب رو همیشه آدمای خوب نمیزنن.. شما که خودتون بهترین حرفارو درس میدین، مطمئنین که همه این آدما عین حرفاشون بودن؟!
استاد : از حق نباید گذشت. احساساتی شدن کار سختیه
دختر : ولی به زحمتش می ارزه..
دختر : متفکرا تنبلن معمولا !
استاد (تو دلش) : اگه گفتن واقعیت خوشبختی و جوونی و امیدتو نابود میکنه.. پس همون بهتر که دروغ بشنوی...
دختر : باز خوبه آدم مطمئنه که یکی منتظرش هست.. وگرنه به چه عشقی این سربالایی رو میره بالا؟!
استاد : وقتی هم که مطمئنی کسی منتظرت نیست، راحت میری بالا!
دختر : پس به نظر شما چرا من سخت میرم بالا ؟
استاد : برای اینکه مطمئن نیستی.. مرددی!
دختر : آدم وقتی منتظره، زمان چقدر بد میگذره..
استاد : اگه منتظر هم نباشه، زیاد خوش نمیگذره!
دختر : گدایی همه جورش بده.. گدایی عشق که از همش بدتره.... تو میگی من سبک شدم ؟؟
استاد : عشق آدم رو سبک میکنه.. اما سبک نمیکنه !
استاد : خوشحالم همونقدر خوشحال که یه آدم الکی خوش.. یه آدمی که خبر خوشی داره.. اما کسی رو نداره که بهش خبر بده...
استاد : دارم راز های قدیمیم رو برات فاش میکنم تا جا برای راز جدید باز تر بشه..
دختر : همه فکر میکنن اگه حس واقعیشونو نشون بدن همه چی به هم میریزه.. هیچکس حرف دلشو راحت نمیزنه.
استاد : فکر نمیکنی آدما برای مخفی کردن احساساتشون دلیل دارن؟
دختر : دلیلشون از هم دورشون میکنه.. چه دلیلی از عشق مهمتر... ؟؟
استاد : با صد هزار مردم تنهایی .. بی صد هزار مردم تنهایی [رودکی]
دختر : اینکه آدم خودشو بزنه به اون راه.. صنعت ادبیه؟
استاد : نه.. صنعت ادبی نیست.. استعداد خدادادیه .. ! :)
استاد : من مردم این شهرو دوست دارم. چون یکیشونو میشناسم!
استاد : اگه دوست داشتن یه آدم غایب بتونه همچین اثری داشته باشه.. دوست داشتن کسی که همراه آدمه باید خیلی عمیق تر باشه...
دختر : آدما منظورشون چیز دیگه ایه .. ولی یه حرف دیگه میزنن.
استاد : تنها نشسته ام و حواسم نیست که دنیا با من است...
دیالوگ زیبای فیلم
دختر : همه فکر میکنن اگه حس واقعیشونو نشون بدن همه چی به هم میریزه.. هیچکس حرف دلشو راحت نمیزنه...
استاد : فکر نمیکنی آدما برای مخفی کردن احساساتشون دلیل دارن؟
دختر : دلیلشون از هم دورشون میکنه.. چه دلیلی از عشق مهمتر ؟؟
نویسنده : سعید عقیقی
کارگردان : فرزاد مؤتمن
- ۹۴/۰۹/۱۱
- ۴۶۰۹ نمایش
منم فیلم و دیدم:)
خیلی زیبا و رویایی و پراحساس بود...
خوشم اومد:)
پایانشم خوب بود!