این پست رو داشتم میخوندم.. درباره احساس نیازمون به خداست...
به نظرم دو نگاه میتونیم داشته باشیم..یکی اینکه خدایی وجود
داره که ما بهش نیازمندیم ..
دیگری اینکه گاهی احساس نیازی داریم که هیچ موجودی
برطرف کننده اون احساس نیاز نیست. نیاز به یه وجودی رو حس میکنیم و اسم اون وجود
لایتناهی رو خدا میذاریم.. مثل همون وقتی که وسط اقیانوسی در حال غرق شدن هستیم و
کسی صدامون رو نمیشنوه، اما همچنان به دست و پا زدن ادامه میدیم و امید داریم....
شاید در ظاهر فرقی نکنه .. اما اساس مقوله خداشناسی
و توحید همین مسئله به ظاهر ساده س...
اولی شاید به جسم انگاری و محدود کردن خدا منتهی
شه..
دومی هم به انسان خدایی و انا الحق و انا الله گفتن ها(از دید منفی) ختم شه..
ب نظرتون تو این دوراهی مرموز ..پس تکلیف "توحید"
چی میشه؟ مفهوم "توحید" چیه؟
یگانه بودن خالق جهان هستی تعریف کاملیه واسه کلمه "توحید" ؟؟
با خوندن این پست هم.. یاد یه پست از وب قبلیم
افتادم به اسم "منظومه فکری" با این مضمون که...
منظومه شمسی متشکل از 8 تا سیاره ست و تغییر هر چند
کوچیک تو جایگاه و وضع حرکتی هر کدوم از اونا موجب از هم پاشیده شدن این منظومه
میشه..
انسان هم باید مثل منظومه شمسی، یه منظومه فکری منسجمی داشته باشه..
البته نه به این معنی که هیچ اشتباهی ازش سر نزنه..
بلکه اصولی رو واسه خودش معین کنه.. تا هر وقت که از اون معیارهاش رد شد، با
بازخوردی که از اون اصول اولیهش میگیره، به همون مسیر اولیه برگرده... وگرنه دچار
ولنگاری و افسار گسیختگی فکری و رفتاری میشه..
همین اصول هستن که باعث میشن وقتی آدم کار اشتباهی
میکنه، احساس ندامت کنه..
+ البته این حرفم به این معنی نیست که یه سری معیارها خوبن.. یه سری دیگه بد.. اما فکر میکنم عدول از معیارها و از این شاخه به اون شاخه پریدن و دوباره برگشتن به همون شاخه قبلی.. اگه دلیل قانع کننده ای نداشته باشه، تنها دلیلش آشوب فکریه و باید فکری به حالش کرد...