Yar
سن بوردان گچنده.. دونوب منه بی گولنده..
گولوشونن آچار.. هر نه چیچک وار یار...
پ ن: امروز اول کشف کردم که پایتخت امریکا بر خلاف چیزی که قبلا فکر میکردم، تو شمال غرب این کشور واقع شده نه شرق!
بعد از مراجعه به نقشه، کاشف به عمل اومد که کشفم اشتباه بوده و پایتخت امریکا همون جای قبلیشه و جاش هنوز تغییری نکرده!:) واشنگتن یکی دیگه از ایالات امریکاست!
-----
کتاب «بیشعوری» .. اثری از خاویر کرمنت.. درباره تجاوز حماقت آمیز، اما آگاهانه به حقوق دیگران!
این کتاب در چند بخش تنظیم شده و تو بخش های مختلف به تعریف شخص بیشعور، انواع بیشعورها(تجاری، اجتماعی، مقدس مآب و ...)، زندگی با بیشعورها و... پرداخته و در بخش پایانی راه درمانی بیشعوری را بیان میکنه.
چند صفحه اول کتاب هم که به مشکلات مترجم برای گرفتن مجوز چاپ این کتاب پرداخته، جالب بود!
در کل کتاب بدی نبود. اما چندان هم جذاب نبود. یکی از دلایلی عدم جذابیتش، استفادۀ خیلی خیلی زیاد از کلمه بی شعور بود که در بعضی از صفحات به بالای 10 بار هم میرسید!
شاید دلیل دیگهش هم این باشه که خودم هم از همون قماش بیشعورها هستم و نمیتونستم انتقادها رو تاب بیارم! :))
بخش هایی از کتاب «بیشعوری»..
- واقعیت دردناک آن است که در طول تاریخ، مسببان بیشترین آسیب هایی که بشریت متحمل شده است، آدم های بی شعور بوده اند و نه آدم های نادان.
جنایت کاران بزرگ تاریخ همگی آدم های باهوش و سخت کوش بوده اند که حاصل ضرب استعدادهای شخصی متعدد مثبت آنها با خودخواهی، تعرض به حقوق دیگران و رذالت های منفی شان، از آنها بیشعورهای عظیم و مخوفی ساخته که دنیایی را به آتش کشید اند. ص 13
- از خاخامی که در طول زندگی اش بیشعورهای فراوانی دیده، روایت است که: «هر کسی در شرایط ویژه میتواند وقیح باشد. اما همین که آن شرایط از بین رفت، آدم معمولی به خود می آید و از وقاحتش پشیمان می شود، اما آدم بیشعور دنبال فراهم کردن شرایط دیگری است.» ص 53
- (مترجم؛ محمود فرجامی) برخی از مدیران ایرانی ابتکار جالبی دارند. آنها در آغاز جلسه ای که حتی راجع به موضوع آن هم اطلاعی ندارند، با فروتنی و بزرگواری از حاضران میخواهند تا ابتدا آنها نظرات خودشان را ابراز دارند. سپس با گوش دادن به حرف های آنها، ضمن کسب اطلاع کلی در مورد موضوع بحث، از دیدگاه های مختلف راجع به آن مطلع می شوند. در انتها، جناب مدیر که تا به آن موقع با فروتنی در حال استماع نظرات زیردستان و مشاوران بوده است، شروع به اظهار نظر می کند که در طی آن مشخص می شود ایشان به تنهایی به اندازه جمع حاضر درباره موضوع جلسه صاحب ایده بوده اند و هر کدام از حاضران فقط به بخشی از نظرات ایشان رسیده بوده اند... ص 79
- به قول یکی از بی شعورها، اگر جزو راه حل نیستی، پس لابد بخشی از مسأله ای! ص 99
- تابلوترین نوع بی شعورهای تجاری، بی شعورهای MBA اند: مخفف این عبارت «خبره شدن در بی شعوری»( Master of Being an Asshole ) است.
* مترجم: MBA مخفف عبارتِ Master of Business Administration به معنای «خبره در مدیریت بازرگانی» است. ص 113
- برخی از بی شعورهای مقدس مآب مهارت شگفت انگیزی در ساختن نقل قول های مندرآوردی و انتساب آنها به کتاب مقدس دارند. آنها روی مسائلی تکیه و به چیزهایی استناد میکنند که مؤمنان هرگز درباره اش سوالی نمیپرسند و بی ایمان ها هم چندان از آنها سر در نمی آورند که بتوانند اشکالی بگیرند. مثل تمام بی شعورها آنها هم فکر میکنند که با گنده گویی و بلوف زدن میتوانند همیشه کارشان را پیش ببرند. ص 125
- برخی از صاحبنظران معتقدند که تنها راه جلوگیری از رشد بیشتر کاغذبازی، حذف تفریحات پشت میز نشین هاست. بر طبق بعضی از پیشنهاد های رادیکال، باید منشی ها بر حسب تعداد مراجعانی که راه می اندازند، ارزیابی شوند. تمام پرونده ها تا حدِ یک روی یک کاغذ نامه مختصر شوند و تمام نهادهای دولتی به شرکت های خصوصی تبدیل شوند.
شما چه راهی برای خارج کردن بی شعورها از نظام دیوان سالاری پیشنهاد می کنید؟ ص 138
- شاید هیچ چیز در زندگی از این تکان دهنده تر نباشد که یک روز از خواب برخیزیم و دریابیم که یک آدم بیشعور توی رختخوابمان هست! بعضی آدم ها این حقیقت تلخ را در همان شب اول عروسی شان می فهمند، دیگران تا سالها بعد نمیفهمند. ص191
- یکی از مراحل درمان بی شعوری، مرحله احساس پشیمانی شخص بی شعور است. اگر در این مرحله، دوستان و درمانگرهای حرفه ای از بیشعور حمایت و مراقبت نکنند، ممکن است کل فرایند درمان تباه شود. یکی از بیماران من نمونه خوبی برای نشان دادن این قضیه است.
ملانی، فاحشه ای بیست و چند ساله بود که تحت درمان بیشعوری قرار داشت. او چندماهی بود که با مردک خوش بَر و رویی رابطهی عاشقانه برقرار کرده بود و داشت به خوبی زندگی اش را بازسازی میکرد. در یکی از جلسات هفتگی درمان گروهی، او پرسید که میتواند با یارو بخوابد یا نه. یکی از اعضای جدید گروه در جوابش حرف نامربوطی زد و گفت: «پس تا حالا با هم چه میکردید؟ جدول ضرب تمرین میکردید؟» این حرف طعنه آمیز او را ویران کرد و دریافت که بر سابقۀ فاحشه گری اش نمیتواند به این راحتیها غلبه کند. او فقط سرش را مثل کبک زیر برف کرده بود. درک این حقیقت تلخ، خارج از تحمل ملانی بود. او تمام ارتباطاتش(البته ارتباطات غیر کاری) را قطع کرد، به جای اولش برگشت و آدم بی عرضه ای را پیدا کرد که بتواند با سلیطه گری تیغش بزند و دق دلی هایش را سرش خالی کند.
ملانی برای درمان، کمبود پشیمانی داشت. گذشتۀ بی شعورانۀ اون آنقدر نیرومند بود که بر تمام زندگی و رشد و نمو او تاثیر میگذاشت. ص 215
یکی از جالب ترین قسمت های این کتاب:
«شاید هیچ چیز در زندگی از این تکاندهندهتر نباشد که یک روز از خواب برخیزیم و دریابیم که یک آدم بیشعور توی رختخوابمان هست!
بعضی آدمها این حقیقت تلخ را در همان شب اول عروسی شان میفهمند، دیگران تا سالها بعد نمیفهمند.»
کتاب قبلی.. وقتی نیچه گریست
کتاب بعدی.. ملت عشق؛ از الیف شاکاف