پریشان
قاصدک ! هان.. چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی.. اما ، اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری، باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو.. فریب......
م. امید
واقعاً گاهی انتظار خبری نیست ...