اندر این گوشه خاموش فراموش شده کز دم سردش هر شمعی خاموش شده یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد ارغوانم آنجاست... ارغوانم تنهاست... ارغوانم دارد می گرید....
منم همچنان میگم تمایلی به نوشتن و اشتراک گذاشتن افکار و نوشته هام ندارم، حداقل الان ندارم ! :)) وبلاگ داری وابستگی میاره، وابستگی به محیطش،به نوشتن مطلب جدید، به آدماش، بعد ترک کردن محیط هم سخته! فعلا تحمل این مصائب شاید شیرینش رو ندارم! :)
نمیدونم شاید دلایل خوبی نباشن به هرحال دیگه...
در مقام خواننده خاموش بودن بسی لذت بخش تره اتفاقا ! :)
پاسخ:
لایک هم نکردین حتی؟ :)
اون دیگه به خود آدم بستگی داره که وابسته بشه یا نه.. ضمن اینکه الان دیگه تب وبلاگداری مث سابق داغ نیست که ترک کردن یا نکردنش مصائب تلخ و شیرین به همراه داشته باشه.. ب هر حال صاحب اختیارین.. :)
صرفا جهت مزاح از اون ادبیات و کامنتها استفاده کردم وگرنه که من همان معمارک سابقم :)
انشاالله چرخ هردو وبتون به خوبی بچرخه، اینجا که خوبه ، اون یکی هم جالب و مفید بود و به ادم کمک میکرد زبان گهگاه مرور بشه :)
من یه جامع شناسی مسن و باسوادی رو میشناختم یه بار بهم گفت اگه دوباره به سال های قبل برگردم بیشتر و بیشتر میخونم و نوشتن رو زود شروع نمیکنم، نمیدونم چرا همیشه این حرف تو ذهنمه، البته قبول دارم نه من به باسوادی ایشونم و اصلا قابل مقایسه نیستم و نه وبلاگ نویسی که این حرفا رو نداره.ولی فعلا درگیری درس و دانشگاهم اونقدره که نمیتونم ..
انشاالله در آینده نزدیک سرم خلوت تر که شد منم مینویسم و یک راه ارتباطی با دوستان خوب نویسنده باز میشه :)
پاسخ:
متوجهم.. منم شوخی کردم..:) مچکرم..:) ایشالا موفق باشین تو درس و مدرسه تون.. ببخشید دانشگاهتون..:) اگه نوشتین.. حتما ب ما هم خبر بدین.. نه اصلا..:) خیلیم خوب بودن کامنتاتون..
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست...
ارغوانم تنهاست...
ارغوانم دارد می گرید....