روزهـــ...ـا

...الهــــی.. گـاهـــی نگـاهــی

روزهـــ...ـا

...الهــــی.. گـاهـــی نگـاهــی

روزهـــ...ـا

همین یک لحظه را دریاب
که فردا قصه‌اش فرداست...

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

یاس

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۲۳ ق.ظ

ترانه زیر .. از یــاس .. برگرفته از یه نامه واقعی

نامه ای به فرزندم

 

متن ترانه ..

اینا حرفای من نیست من فقط بهشون وزن دادم که شنیده شه

برگرفته از یه نامه از یه غرور یه غروب.. نامه ای به فرزند

 

به نام خدا عزیزم سلام... یه کمی بی حالو مریضم الان

خیلی واست نوشتم دریغ از جواب.. حس میکنم که این روزا غریبه‌م برات

اینجا هر کی توی حسش غرقه.. این دیوارا انگاری طلسمش کرده

خونه ی سالمندان خودت فکر کن.. این کلمه حتی خود اسمش تلخه

میگن زندگی یعنی نفس کشیدن.. باید تا آخر عمر تو این قفس بشینن

این یعنی رسیدن به آخرای عمرم.. روزی که منو آوردی اینجا مُردم

بعضی وقتا اینجا قدم میزنم.. آلبوم جوونیامو ورق میزنم

تنها یادگاری که میتونم بگیرم تو دستام.. قطره های اشکا چکیدن رو عکسا

اینم بگم اینجا هوامونو دارن.. سر وقتش غذا و دوامونو دادن

ولی این منو سر خوش میکرد که فرزند خودم منو تر خشک میکرد

یه جورایی این یه تعهده وگرنه احتیاجی ندارم به ترحمت

گفتم میخوای برم تو انکار نکردی.. حتی واسه موندن من اصرار نکردی

ممنونم واسه‌ی موافقتت ممنونم به خاطر مراقبتت...

نمیشم اسباب مزاحمتت.. کسی سراغمو گرفت بگو مسافرته

خلاصه من که دیگه تمومه کارم.. من که دیگه عادت به نبودت دارم

لااقل از اینجا رد شدی یه سری بهم بزن یه دست هم تکون بدی من قبولت دارم....!

 

یه کم چشماتو وا کن به این تنها نگاه کن...

به منی که چشمتو با اشک هیچوقت تر نمیکردم

نگاهتو فهمیدم از اینجا دارم میرم دیگه باز هم به اون خونه هیچوقت بر نمیگردم

 

یه روز یه مردی اومد باباشو ول کرد.. روز بعد پیرمرد از دنیا دل کند

به یاد اون لحظه خیس میشه پلکم.. چون از پیری نمرد از غصه دقـ کرد

میدویی به خاطر هیچــی.. آخرم میمیری یه خاطره میشی...

از این موردا زیاد دیدم.. البته آدم خوبم اینجا میان میرن

یه جوونه بعضی وقتا با دسته گل میاد.. اولین روزا از اون دورا دست تکون میداد

اونم میاد اینجا واسه دادن روحیه.. ظاهرا که آدم خوبیه

اون منو نمیشناسه واسه ثوابش میاد.. امیدوارم که یه روزی جوابش بیاد

یه وقتا که حرف میزنه چشامو زود.. میبندم فکر میکنم تویی به جای اون

قبلنا میگفتی تو قصه ات یه قهرمانم.. الان که پیر شدم برج زهر مارم

آدم ول میکنه قهرمان قصشو؟؟ نه نه تو خودت نرو فس نشو

فقط اینو بدون دلم ازت پر بود حسابی.. میخوای اسم خودتو الگو بذاری

یه درخته پیرو از توو باغ کندی.. حالا چی میخوای اونو توو گلدون بکاری

یه کم چشماتو وا کن به این تنها نگاه کن.. به منی که چشمتو با اشک هیچوقت تر نمیکردم

نگاهتو فهمیدم از اینجا دارم میرم دیگه باز هم به اون خونه هیچوقت بر نمیگردم

 

دیشب خواب دیدم دارم گلای باغچمونو آب میدم

تو هم سر حالو راضی در حال بازی زندگی میداد معنای خاصی

بهم گفتی چشم بذار منم به سرعت چشم رو هم گذاشتم فقط شمردم

ده.. بیست... دیگه نشمردم دیدم گلای باغچه همه پژمردن

وقتی برگشتم دیدم که قد کشیدی.. گفتم چرا نمیای کنار من بشینی

گفتی بین دردامون یه باری.. وقت این رسیده دیگه تنهامون بذاری

چه حس بدی.. هیچی دوباره نمیشه مثِ قدیم

نه بهتره توو بطن قصه نریم.. سادست یه روح زخمی یه جسم ضعیف

یعنی من همون که با هزار تا مشغله.. واسش مهم بود که قلبه تو نشکنه

راه دور نمیره که واسه بچمه.. زحمت کشیدم بالا باشه پرچمت

بعد این همه سال با این اعصاب خسته ام مهم بود تو باشی عصای دستم

 

از اون فکرا دیگه هیچی نموند..  دیگه به هیچکی نمیگم پیـر شی جـوون....

نامه ای به فرزند

ب ن :

با بزرگترت هر طور رفتار کنی.. بزرگتر ک بشی باهات همون رفتارو خواهند داشت... به این حرف ایمان دارم!

پس لااقل به خاطر خودتم که شده.. یاورشون باش!

 

ب ن 2 :

دیروز تو مراسم غدیر ی چیزی رو تجریه کردم.. اینکه بزرگترا میگن بعضیا تو جنگ پشتتو خالی میکنن .. اونایی ممکنه بزرگترین فرد دسته هم باشن!

جالب اینکه همونا آخرش میگن رفتیم.. پیروز شدیم.. ـیم ـیم....! اگه راه داشت میگفتن ـم!

 

ب ن 3 :

عید غدیر .. عیدیه که فقط ی گروه خاص از مسلمونا اسمشو عید میذارن! ی گروه خـاص

عیـدتــون مبارک :)

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۹۵/۰۶/۲۷
  • ۵۶۳ نمایش
  • روزمرگی

یاس

نظرات (۸)

زیبا بود 
پاسخ:
موافقم..
:)
شعر بود؟ حس کردم وزن داره نوشته... جالب بود واس. انگار که تو ذهنم ریتم خونی داشت 

پاسخ:
بله..:)
نامه ایه ک یاس شعرش کرده..
سلام میثم جان
این دست تلنگرها و تذکرها همیشه به جا و به موقع است .. خدا نیاره روزهای درماندگی و تنهایی رو .. یکی مثل من قطعاً دق می کنه
پاسخ:
سلـام محمدرضاخان عزیز :)

واقعا خدا نیاره اون روزارو...
کسی ک حواسش ب پدر مادرش بوده.. بچه هاشم همینطوری بار میان..
خدا نکنه.. الان ک زوده اما ایشالا همیشه دور و ورتون پر از بچه ها و نوه های تپل مپل باشه ک از سر و کولتون بالا برن! :)
::(((
پاسخ:
.....
چقدر تلخ بود این اهنگ‌:(
 چقدر بعضی از ما بچه ها بی معرفتیم اخه؟:( گاهی میگم حیف ، حیف جوونی که پای همچین بچه های حروم شد...هعی....
ممنونم
یاعلی
پاسخ:
حقیقت همیشه تلخه..
خیلی از اونایی ک پدر مادراشونو گذاشتن خونه سالمندان تو سن ما ها بودن ظاهرا خیلی با معرفت بودن.. زمان عوض میکنه خیلی چیزا رو... خدا کنه ما هم عوض نشیم!
خواهش
یا علی
خیلی خیلی سخته....
فضای اونجا واقعااا غمگینه..

پاسخ:
واقعا...
فضاش ب خاطر بی معرفتی های بچه هاست ک غمگینه....
چقدر تلخ بود پستت پسر......


عید گذشتتم مبارک
پاسخ:
طعم حقیقت همیشه تلخه انگار... !

مرسی.. همچنین :)
یه روزی ماها هم پیر می شیم ها!  من هر چی بهش فک می کنم نمی تونم واقعن باور کنم که برای منم پیری سر می رسه! مثه مرگ که هر چی بهش فکر می کنم باز هم نمی تونم کاملن باور کنم منم یه روزی می میرم! 
خدای من :/ چرا حرفام هیچ ربطی به سالمندانی که تنها رها شدن نداشت:(
پاسخ:
بله.. زودتر از اونی ک فکرشو میکنیم.. و البته دیرتر از اونی ک فکرشو میکنیم!

ربطش تو بی ربطیش نهفته‌ست! :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">