دیالوگ هایی از فیلم که به نظرم جالب بود..
کوپر : خلبان سابق نیروی هوایی امریکا و راننده سفینه
مورفی : دختر کوپر
تارس(TARS) : اسم یه ربات هوشمند
پروفسور برند ، مدیر پروژه تحقیقاتی انتقال نسل بشر به یه سیاره جدید
دکتر برند: دخترِ پروفسور برند
دکتر مان : از اعضای تیم تحقیقاتی کاوش سیاره مسکونی جدید
- کوپر : چیزی به اسم روح وجود نداره !
- مورفی : خودت گفتی که علم یعنی اعتراف کردن به چیزهایی که نمیدونیم
- قانون مورفی : هر اتفاقی که بخواد بیفته، میفته !
- دکتر برند : «اونا» هر کی هستن، به نظر میرسه که مراقب ما هستن !
- کوپر : آدمی روی زمین به دنیا اومده؛ هیچ وقت قرار نبوده اینجا بمیره
- کوپر : وقتی شما دو تا (مورفی و برادرش) به دنیا اومدین مادرت بهم گفت: «حالا ما فقط به این خاطر اینجاییم که خاطراتی برای آینده فرزندانمون باشیم! »
- کوپر : وقتی که مادر بشی، تو روح آیندۀ بچه هات خواهی شد !
- کوپر : تارس! میزان صداقت تو چقدره ؟ تارس: صداقت کامل هیچوقت مدبرانه ترین راهِ برقراری ارتباط با موجوداتی که احساس دارن نیست! 90درصد . کوپر : 90 درصد ؟! :)
- پروفسور برند : آن شب خوش (مرگ) را به سادگی نپذیر! پیری را نابود و در انتهای روز (زندگی) طغیان کن! طغیان کن... طغیان کن علیه مرگِ روشنایی !
اگر چه خردمندان در نهایت تاریکی (مرگ) را حقیقت می دانند، زیرا که کلامشان به نبود روشنایی انجامیده. اما آنها آن شب خوش را به سادگی نپذیرفتند.
طغیان کن علیه مرگ روشنایی ...
- دکتر برند : «اونا» موجوداتی دارای 5 بعد هستند.
- پروفسور برند : من از مرگ نمی ترسم.. من از زمان میترسم ! (زیباترین جملۀ بیان کنندۀ نیاز بشر به یافتن یک عاقبت معلوم! )
- کوپر : تو یه دانشمندی برند! دکتر برند: پس به حرفم گوش کن .. وقتی که بهت میگم عشق چیزی نیست که ما اختراع کرده باشیم. عشق مشهوده .. قدرتمنده .. حتما یه معنایی داره!
- دکتر مان (به تنهایی به یکی از سیاره هایی که احتمال حیات در اون وجود داشت رفته بود): دعا کنین هیچوقت نفهمین که دیدن صورت یه نفر دیگه چقدر میتونه خوب باشه !
- دکتر مان : یه چیزایی هست که انسان قرار نیست بدونه !
- دکتر مان : ماشین ها نمیتونن فی البداهه کارهای درستی انجام بدن، چون نمیشه ترس از مرگ رو برنامه نویسی کرد! غریزۀ ما تنها و بزرگترین منبع الهام ماست!
- مورفی : این تو(کوپر) بودی .. تو روح من بودی!
- تارس : کوپر! اونا ما رو اینجا نیاوردن که گذشته رو عوض کنیم. کوپر : نه، اصلا اونا ما رو اینجا نیاوردن! ما خودمون این کارو کردیم! کوپر : من خودم رو به اینجا آوردم. ما اینجاییم تا با دنیای سه بعدی ارتباط برقرار کنیم. فکر کردم که اونا من رو انتخاب کردن.. اما اونا من رو انتخاب نکردن، دخترم رو انتخاب کردن! تارس : برای چه کاری، کوپر ؟ کوپر : برای اینکه دنیا رو نجات بده !
- کوپر : اونا موجودات خاصی نیستن.. «اونا» ما انسان ها هستیم !!
-کوپر : این چیزها زیاد برام مهم نیست که وانمود کنم برگشتیم به جایی که شروع کردیم .. میخوام بدونم که کجاییم ؟ کجا میخواییم بریم؟؟
- کوپر (در ملاقات با مورفِ 90 ساله!) : اون من بودم، مورف! من روح تو بودم!
- مورفی : میدونم.. مردم باور نمی کردن.. خیال میکردن که تمام این کارها رو خودم انجام میدم!