:)

چند تا عکس جالب انگیز .. :)

امیدوارم مطب بنده خدا غلغله نشه! - اردبیل

نیاز نداری بذار .. نیاز داری بردار ؛ دیوار مهربانی – شیراز

عکاس این تصویر زیبا به نظرتون چند سالشه ؟! :)

شب برفی

شبهای برفی چقدر زیبان . . . :)

پ ن :

من به آمار زمین مشکوکم ... – علی زیبایی

چای من

خود تو فقط از خودت بهتری .. تو هر لحظه از قبل زیباتری ... - بابک جهانبخش

Entrainment

 Entrainment فرآیندیه که طی اون .. دو جسم در حال ارتعاش با سرعتهای مختلف و دور از هم، وقتی به هم نزدیک میشن یا به نوعی به هم متصل میشن، با سرعت یکسانی ارتعاش میکنن.

البته ممکنه اون دو تا جسم در یک جهت ارتعاش نکنند؛ اما به هر حال در نهایت پس از مدتی در کنار هم بودن:) فرکانسشون یکسان میشه !

حرکت زیبای آونگ ها ... :)

روز ها

 هر روز مشکوک تر .. هر روز پر طعنه تر .. هر روز جدا تر

 هر روز یکنواخت تر .. هر روز سست تر .. هر روز بی تفاوت تر 

 هر روز پریشان تر .. هر روز بی نوا تر .. هر روز سرگردان تر

 هر روز دور تر .. هر روز سرد تر .. هر روز یک روز دیگر دیر تر !

 هر روز فهمیدن بیش تر .. هر روز کمک بیش تر .. هر روز انس بیشتر

شوق نور

خودت بهتر از هرکی می‌دونی که بارون پاییز می‌سوزونه دل آدما رو . . . - شادمهر

برف پائیزی

امـروز.. اولیـن برفــ پائیـزی امسـال ! :)

 

برف پائیزی قشنگه .. اما نه به اندازه برف زمستونی .. انگاری وصله زدنش به پائیز !

 برف زمستونی .. همون بارون پائیزیه که یخ زده

روی آسمون دستاتو باز کن ، به هر چی غمه توی دنیا بخند ... - مهدی مقدم

مسیر

 چگونه می‌توان به تاول های کف پا گفت که..  تمام مسیر طی شده اشتباه بوده است  . . .

برتراند راسل

صدایی از درون با من می‌گوید شروع فصل بیرحم تنهائیست ... - چارتار

دیروز .. فردا

هر چه رفت از عمر ، یاد آن به نیکی می‌کنند                 چهره‌ی امروز در آیینه‌ی فردا خوش است

برق را در خرمن مردم تماشا کرده است                               آنکه پندارد که حال مردم دنیا خوش است

فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را                                                عشرت امروز بی‌اندیشه فردا خوش است...

صائب تبریزی

کجای این شبی که از ازل چراغ ماه قسمتش نبود ... - خواجه امیری

ابهت

ابهتش که فرو ریخت .. فرو ریخت ...

هیچکس بازو به بازویم نداد ای روزگار ... - فرامرز اصلانی

ب ن :

امروز دوباره پسرک پیراشکی فروش به قصد فروش پیراشکی‌هاش اومده بود!

این بار گفتم به شرطی که خودت هم بخوری میخرم! بنده خدا اولش قبول نمیکرد.. اما وقتی دید دارم جدی میگم.. با اکراه قبول کرد.

بعد پیراشکی رو دو تکه کردم، یکی بزرگ یکی کوچیک تا ببینم کدومشو برمیداره! ;)  طفلی حواسش به این چیزا نبود؛ شاید بخاطر اینکه آخرین پیراشکیش رو به من فروخته بود و خوشحال بود. کوچیکه رو برداشت.. گفتم میخوای اون یکی رو بردار.. گفت فرقی نمیکنه.. بزرگه رو برداشت و رفت ...... :)