دزیره
نقطۀ تسلیم محضم.. نقطۀ آرامشم بود
اسمتو زمزمه کردم.. این تمام شورشم بود...
بالاخره دیشب رمان "دزیره" رو تموم کردم! :))
تو حین مطالۀ این کتاب این حس رو داشتم که زندگیِ هر آدمی، یه قصه ست که اگه خوب نگاشته بشه، میتونه یه اثر خوندنی شه.. حالا بعضی ها ممکنه همراه با اتفاقات کمی ویژه تر باشن...
بنظرم این رمان یه مشکل داشت.. اینکه هر جا که به بیان احساسات واقعی که میرسید، جمله به سه نقطه "..." ختم میشد! نمیدونم شاید تو نسخه اصلی، اینطور نباشه..
و شایدم همیشه حرف های عمیق، ناگفته باقی میمونن....
از اونجایی که کتاب بر اساس دست نوشته های خود دزیره کلاری نوشته شده، مطمئنا نمیشه انتظار جملات قصار زیادی رو ازش داشت. اما به هر حال، چند خطی از این کتاب..
آخرین واژه ها، در مفاهیم خود صادق نیستند. حتی بدرود ها نیز ویرانگرند. با یک شیرینی گزنده، چون من در راه بازگشتم... ص 449
آیا انسان وقتی نزدیکان و پدر و مادرش را از کف داد، به بلوغ واقعی و رشد میرسد؟ آنگاه نیز به گونه ای هراس آفرین تنها می شود.
[هدیه ناپلئون به دزیره] دسته ای گل بنفشه... آخرین هدیۀ مردی که با یادهای جوانی اش تنها مانده است... ص 587
[صحبت برنادوت با اسکار:] در آن روزها من از یک جمهوری جوان دفاع می کردم. و امروز... امروز کشوری کوچک و خواهان آزادی را پیش روی خود دارم[در حال جنگ با کشور نروژ هستم] که خواهان استقلال خویش است. بله اسکار، وقتی انسان پیر می شود بیشتر به زنده ماندنش می اندیشد. ص 624
ژان باتیست شروع به خندیدن کرد.. و من[دزیره] گریستم. آری این دو برخورد و دو طبیعت بس متفاوت... ص 698
[صحبت شاهزاده پیر سوئد با دزیره:] یکی از ندیمه ها خاطرات ناپلئون بناپارت را برایم میخواند. چقدر عجیب است... خانم، عجیب است که دو مرد ممتاز و برگزیده روزگار ما عاشق شما بوده اند، درحالیکه شما چندان زیبا هم نیستید! ص 703
----
ص 651 .. دادن شمشیر واترلو به دزیره توسط ناپلئون...
اواخر حکومت ناپلئون(ژوئن 1815میلادی)، نیروهای متحدین(روسیه، انگلیس و ...) پاریس رو تحت محاصره داشتند. و همچنین مجلس نمایندگان فرانسه موافق کنار رفتن ناپلئون و توافق با متحدین بودند. در چنین حالی ناپلئون قصد کنار رفتن نداشت و درصدد آماده کردن نیروهای باقیماندهش برای دفاع از پاریس بود، دفاعی که جز کشته شدن اندک نیروهای فرانسوی فایده دیگری نداشت. نمایندگان از دزیره خواستن که به عنوان نماینده شان با ناپلئون صحبت کنه تا فرانسه را ترک کنه و از درگیری تو پاریس جلوگیری بشه...
دزیره این کار را کرد و ناپلئون تن به این خواستۀ دزیره داد و شمشیر خود را به نشانه تسلیم بهش داد و به جزیره سنت هلن تبعید شد. و این کار بزرگ دزیره باعث محبوبیتش در بین مردم شد.
+ آهنگ بالا از محسن چاوشی (ترانه: روزبه بمانی .. آلبوم پاروی بی قایق)
متن آهنگ از زبان ناپلئون خطاب به دزیره نوشته شده..
دستمو بالا گرفتم تو ضیافت اسیری، تا تو تا آخر دنیا سرتو بالا بگیری... اشاره به دادن شمشیر واترلو به دزیره داره...
و ادامۀ آهنگ....
+
کتاب بعدی : «وقتی نیچه گریست» - اروین د. یالوم