روزهـــ...ـا

...الهــــی.. گـاهـــی نگـاهــی

روزهـــ...ـا

...الهــــی.. گـاهـــی نگـاهــی

روزهـــ...ـا

همین یک لحظه را دریاب
که فردا قصه‌اش فرداست...

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

معنا

شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۱۵ ق.ظ

این روزای جوونی داره بی ستاره و کم فروغ سپری میشه.. بی هیچ هدف متعالی یا جذابی...

میترسم یه روزی برسه که مثل ونگوگ در خصوص این دوره فقط بگیم ک تیره و سرد و بی حاصل بود...!

 

هی دنبال این و اون میگردیم که تقصیر این حال ناخوبمون رو بذاریم رو دوش اون..

دریغ از اینکه در کل نمیدونیم ب دنبال چی هستیم واقعا!

مقصر اصلی این حال ناخوب خودمونیم.. چون هنــوز به درکی از معنی زندگی نرسیدیم...

و با این فرمونی ک داریم میریم، شاید هیچوقت نرسیم....!

کسی باور نکرد.. چاوشی

 

 

27 سال و 5 روز! :)

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۹۸/۰۵/۰۵
  • ۳۳۷ نمایش
  • روزمرگی

چاوشی

نظرات (۶)

سلام 
🎂با تاخیر ۵ روزه تولدتون مبارک 🌹
ایشالا تولد ۱۲۰ سالگی تون :)
عمرتون با برکت و حالتون خوب و خوش و سلامت :)

پاسخ:
سلـام

خیلی ممنوونم..:-)

مچکر.. همچنین.. شما هم شاد و سلامت و خوشبخت باشین... :)
چه توصیف خوبی کرده!

سرد تیره بی,حاصل!


تولدتون با تاخیر مبارک:)
موفق و خوش بخت باشین..



این قالب اولین قالب وبلاگ من بود..یادش بخیر:)
پاسخ:
اوهوم.. :)

مچکرم..
شما هم شاد و سلامت و خوشبخت باشین...:-)


پس تازه رسیدم به سر خونه اول شما! :)
گاهی وقت‌ها هم میدونیم، ولی زندگی اونقدر مشکلات و بالا بلندی داره که راه رو گم میکنی، یا حتی اگه بدونی هم نمی‌تونی طی‌ش کنی!

تولدتون مبارک، بهترین‌ها رو براتون آرزو میکنم! :)
پاسخ:
خب همین ک منتظر هموار شدن راه های زندگی باشیم.. ینی دنبال خیال باطلیم!
ب قول سهراب..
زندگی شوق رسیدن به همان فرداییست، که نخواهد آمد...


مچکرم... :)
منم بهتر ترین ها رو براتون آرزومندم..:)

چقدر این شعر سهراب سپهری قشنگه....


شب آرامی بود

می‌روم در ایوان، تا بپرسم از خود،

زندگی یعنی چه

مادرم سینی چایی در دست،

گل لبخندی چید، هدیه‌اش داد به من

خواهرم، تکه نانی آورد،

آمد آنجا، لب پاشویه نشست،

به هوای خبر از ماهی‌ها

دست‌ها کاسه نمود، چهره‌ای گرم در آن کاسه بریخت

و به لبخندی تزئینش کرد

هدیه‌اش داد، به چشمان پذیرای دلم

پدرم دفتر شعری آورد،

تکیه بر پشتی داد، شعر زیبایی خواند،

و مرا برد، به آرامش زیبای یقین 

با خودم می‌گفتم:

زندگی، راز بزرگی‌ست که در ما جاری‌ست

زندگی، فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا، جاری‌ست

زندگی، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن، به همان عریانی، که به هنگام ورود آمده‌ایم

قصه آمدن و رفتن ما تکراری است

عده‌ای گریه‌کنان می‌آیند

عده‌ای، گرم تلاطم‌هایش

عده‌ای بغض به لب، قصد خروج

فرق ما، مدت این آب تنی است

یا که شاید، روش غوطه‌وری

دست ما در کف این رود به دنبال چه می‌گردد، هیچ

زندگی، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر

زندگی، جمع طپش‌های دل است

زندگی، وزن نگاهی‌ست  که در خاطره‌ها می‌ماند

زندگی، بازی نافرجامی است 

که تو انبوه کنی، آنچه نمی‌باید برد

و فراموش شود، آنچه که ره توشه ماست

شاید این حسرت بیهوده که در دل داری،

شعله گرمی امید تو را  خواهد کشت

زندگی، درک همین اکنون است

زندگی، شوق رسیدن به همان فردایی‌ست، که نخواهد آمد

تو، نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با  امید است

زندگی، بند لطیفی است که بر گردن روح افتاده ست

زندگی، فرصت همراهی تن با روح است

روح از جنس خدا

و تن، این مرکب دنیایی از جنس فنا

زندگی، یاد غریبی ست که در حافظه خاک، به جا می‌ماند

زندگی، رخصت یک تجربه است

تا بدانند همه،

تا تولد باقی ست

می‌توان گفت خدا امیدش

به رها گشتن انسان، باقی است

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن‌هاست

زندگی، سهم تو از این دنیاست

زندگی، پنجره‌ای باز به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست،

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم،

در نبیندیم به نور

در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل، برگیریم

رو به این پنجره با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

سهم من، هر چه که هست

من به اندازه این سهم نمی‌اندیشم

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندیست

شاید این راز، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است

زندگی شاید،

شعر پدرم بود، که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی‌ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی، زمزمه پاک حیات است، میان دو سکوت

زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست

من دلم می‌خواهد،

 قدر این خاطره را دریابم

نشستن نه، ولی گاهی ادم راه پیش و پس نداره! گیر میکنه!
پاسخ:
تو همون حال ک گیر کردی هم باید زندگی کنی.. بی تعارف بگیم کاری ک ما بلد نیستیم...
ب قول عطار..
عیش چیست از زندگی مرده شدن..
پیش هر دردی پس پرده شدن!
ایشالله روزای خوبم تا ما هستیم زودتر بیاد .. چون بدون ما قطعاً دنیا زیبا نیست
پاسخ:
چه جمله جالب انگیزی بود جمله دومی.. :)
ایشالا ک بیاد....:-)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">